قبل از هر جلسه ای که گروه میزاره خیلی زیاد از اون جلسه، گروه، موضوع و اعضای گروه متنفرم. مثل یک قربانی که اون رو به محل سر بریدن میکشند همان طور خودم را می کشم سر قرار. قطرات خون در راهرو. و سر مچاله شده ام عاجز از گفتن کامل ترین جمله کوتاه دنیا؛ 《نه》

 اما در برگشت یک چراغ توی دلم روشن شده. همین. تمام کارهای گروهی که کرده ام همین بوده است. تنفر. چراغ. تنفر. چراغ. تنفر و بعد رها شدن و انهدام.

فکر کنم تقریبا هیچ گروه اجرایی که در آن حضور داشتم باب میلم نبوده شاید چون هر گروهی که خودم در آن بوده‌ام کسر شانم میشده یک عضوی مثل خودم داشته باشه!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها